سیاه مشق

براى زمانی که تشنه ی خلوت می شوم

سیاه مشق

براى زمانی که تشنه ی خلوت می شوم

سیاه مشق

قلم می زنم و صفحه را سیاه می کنم.
سیاهی که تنها هدفش خلوت است
خلوتی که در فضای مجازی کمتر پیدا می شود
من در «خلوتم» می نویسم تا تو در «خلوتت» بخوانی

یا حق

طبقه بندی موضوعی
جدید ترین مشق
اگر نظر مرا بخواهی:

۷ مطلب با موضوع «سادگی» ثبت شده است

از روی اسم کتاب نمی توان در موردش قضاوت کرد!
از روی اسم کتاب نمی توان در موردش قضاوت کرد!
از روی اسم کتاب نمی توان در موردش قضاوت کرد!

بالاخره تمام شد!
بهتر از آن بود که تصورش را می کردم!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۳ ، ۱۹:۵۳
عمار

می آید سر کلاس و یک ساعت از مردانگی صحبت می کند یک حتی یک نفر از میان جمع جرئت نمی کند که بلند شود و بگوید« تو از مردانگی چه داری»

در عوض بعد از کلاس و پشت سرش همه به صحبت هایش خرده می گیرند


بالای منبر می رود ، آیه ای از قرآن می خواند و صحبت هایش را شروع می کند 

یکی از مستمعان ایرادی را به غلط از او می گیرد

از جوابش متوجه می شوی که بر فنون بحث تسلط کامل دارد

بعد از سخنرانی و در میان روضه دو جمله می گوید که هر دو از مثال های تحریف واقعه کربلا در کتاب حماسه حسینی است!

اما جرئت نمی کنی که بلند شوی و تذکر بدهی

حتی جرئت نمی کنی بعد از منبرش خصوصی به او متذکر شوی ،احترام صاحب خانه را بهانه می کنی و جواب دلت را یک جور می دهی


مطلبی را در وبلاگت خوانده و پیگیر اصل ماجرا می شود ، جرئت نمی کنی جوابش را بدهی یک جور ماست مالش می کنی تا قضیه را فراموش کند


یک سری حرف ها را نمی شود گفت باید نوشت و گوشه ای گذاشت 

گوشه ای که دور از دست اطرافیان باشد

__________________________________________________________________________-

1- سپاس خدایی را که قلم را آفرید

و خدا رحمت کند پدر آن که قلم را به دستم داد

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۳ ، ۱۹:۳۸
عمار

- میگم اصغر بریم اونور بشینیم . از اونجا بازی رو کامل میشه دید

- تو کی ای که میگی؟ اصلا تو برا چی خودتو به ما می چسبونی؟ آخه وجه شبه من و تو چیه که با هم دوست بشیم؟ها؟ چی مون مشترکه؟


اینا رو بارم کرد رفت! راستم می گفت اون روز هر چی فکر کردم وجه شبهی بینمون پیدا نکردم!


امروز حدود سه سال از این ماجرا میگذره و الان اصغر یکی از بهترین دوستای منه!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۷:۱۹
عمار

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون:

وقتی اومدم تو بلاگ بیان قصدم نوشتن تو اونجا بود!

بعدش تصمیم گرفتم یه جا برا دل خودم  بنویسم اومدم اینجا!

اینجا سعی می کنم بداهه بنویسم!  هر چی اومد می نویسم

ولی اونجا یه سی چهل ثانیه قبل هر مطلب فکر می کنم!

خلاصه اینکه مطالب این ور رو از رو دل(ادبی از رو شکم!!!) می نویسم

ولی اونجا برا نوشتن هدف دارم!


لپ کلامم اینه که مطالب اونجا (از نطر خودم) به درد بخور تر از مطالب اینجاست!

و پیشنهاد می کنم اونجا رو هم سر بزنید!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۳ ، ۲۰:۲۱
عمار
سال ها از زمانی که سوگولی آغا محمد خان شده ای می گذرد!
آن روز ها طفلی کوچک بودی و کسی زیاد به تو توجه نمی کرد !
آن روز ها هیچکس حتی فکرش را هم نمی کرد که تو،طهران(تهران خودمان)،قریه ای کوچک که شاید بزرگترین افتخارت همسایگی با «ری» بود 
تبدیل شوی به پایتخت کشور ایران. هرگز به ذهن کسی هم خطور نمی کرد که آن روستای کوچک که از بالا تا پایین آن ده دقیقه هم راه نبود، آنقدر بزرگ شوی که ساکنانت (که ادعا دارند تو را مثل کف دستشان می شناسند!) هم بین کوچه و پس کوچه هایت سر در گم شوند!
آنقدر بزرگ که حتی  بسیاری از ساکنانت هم اسم همه خیابان هایت را نمی دانند (یا حتی اسمشان را نشنیده اند!)
گوش شیطان کر آنقدر رشد کرده ای که به راحتی امثال من را روی یک انگشت به مدت 1 ساعت می گردانی بدون اینکه حتی بفهمیم در کدام محله هستیم

خودمانیم انگار هر چه بزرگ تر می شوی شیطنتت بیشتر گل می کند !
امروز خوب سر کارم گذاشته بودی!
یک ساعت در خیابان هایت مرا چرخاندی آخر هم نگذاشتی سر از کارت در بیاورم !
 هزار الله اکبر آنقدر هم کوچه و بلوار داری  نمی شود از نقشه ات سر در آورد !
یادش بخیر آن زمان که به مردانگی و جوون مردی لات هایت معروف بودی !
الان که خودت ختم بی مرام ها شده ای!

ای تهران ،ای نگین ایران، ای جواهر البرز.......

خیلی نامردی!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۳ ، ۲۰:۲۹
عمار

یه معلم فیزیک داریم که کلا تو عالم هستی یه دونست

یه امتحان گرفته نصفش رو درس نداده! بعد آزمون که بهش می گیم میگه:جدی؟؟ «ولش کن» الان که دارم بهتون درس میدم!

داره جزوه میگه سوال اینه: چگونه..........  بعد جواب سوال اینه : چون..............! بعد وقتی بهش میگیم میگه : جدی؟؟؟ جمله بندیم که خیلی خوبه! اصلا «ولش کن» هر چی دوست داری بنویس!

وسط درس ازش سوال کردیم اگر مثلا اینطوری بشه بازم جواب همینه میگه : اونو «ولش کن» ببین من چی بهت میگم!

موقع جزوه گفتن یه موضوع رو کلا جا انداخته وقتی میگیم آقا این موضوع هم تو کتاب هست میگه: «ولش کن» کتاب بد تالیف شده !!!!! من این رو بعدا میگم!

بعد آزمون مجموع نمراتی که داده با مجموع نمراتی که کم کرده به زور به 17 می رسه (تازه برا هر کس متفاوته!)وقتی بهش میگیم میگه: «ولش کن» مهم خود درسه!


خلاصه کلا آدم باحالیه

دو سه بار قصد کردیم بریم زیرابش رو پیش مسئول آموزش بزنیم هی گفتیم گناه داره «ولـــــــش کن»!

دعا کنید با این آدم تا آخر سال طاقت بیاریم!

اصلا شما هم بی خیال این مطلب ولــــش کن!

کلا ولــــــــــــــــــــــــــــــــــش کـــــــــــــن!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۳ ، ۱۹:۴۳
عمار

(بر اساس واقعیت!)

دختره (با کلی ناز و عشوه): آقا ببخشید شما بالا میرید یا پایین؟

راننده تاکسی (با لحن عصبی ولی آروم ): هیجا نمی رم خانوم بفرما پایین!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۳ ، ۲۲:۰۲
عمار