نمی دونم این غمی که اومده سرغم بابت مقرب بودن در این درگه یا بابت سیاه شدن دله!
ولی مال هر کدومه بد جوری داره فشار میاره
تا امروز هر جوری بود این غمه رو غایم می کردم و نمی زاشتم بیاد تو صورتم
تا امروز سعی می کردم هر چقدر هم از درون داغونم از بیرون شاد باشم که بقیه رو هم داغون نکنم
ولی این دفعه خیلی داره اذیت می کنه دیگه هر جوری میام پنهونش کنم بازم همه می فهمن
نمی دو نم چیکارش کنم که روز بقیه رو هم خراب نکنه
اوستا کریم خودت به دادمون برس!
بد جوری زمین گیرم کرده!
می آید سر کلاس و یک ساعت از مردانگی صحبت می کند یک حتی یک نفر از میان جمع جرئت نمی کند که بلند شود و بگوید« تو از مردانگی چه داری»
در عوض بعد از کلاس و پشت سرش همه به صحبت هایش خرده می گیرند
بالای منبر می رود ، آیه ای از قرآن می خواند و صحبت هایش را شروع می کند
یکی از مستمعان ایرادی را به غلط از او می گیرد
از جوابش متوجه می شوی که بر فنون بحث تسلط کامل دارد
بعد از سخنرانی و در میان روضه دو جمله می گوید که هر دو از مثال های تحریف واقعه کربلا در کتاب حماسه حسینی است!
اما جرئت نمی کنی که بلند شوی و تذکر بدهی
حتی جرئت نمی کنی بعد از منبرش خصوصی به او متذکر شوی ،احترام صاحب خانه را بهانه می کنی و جواب دلت را یک جور می دهی
مطلبی را در وبلاگت خوانده و پیگیر اصل ماجرا می شود ، جرئت نمی کنی جوابش را بدهی یک جور ماست مالش می کنی تا قضیه را فراموش کند
یک سری حرف ها را نمی شود گفت باید نوشت و گوشه ای گذاشت
گوشه ای که دور از دست اطرافیان باشد
__________________________________________________________________________-
1- سپاس خدایی را که قلم را آفرید
و خدا رحمت کند پدر آن که قلم را به دستم داد
گوش شیطون کر تازگیا متوجه تغییرات کلی تو حس و حالم شدم
دیگه همچینم زد کتاب و مطالعه نیستم
دیگه اون آدمی که هر روز پا کامپیوتر بود نیستم هر هفته برنامه کوه رفتنم به راهه!
دیگه اون آدم از خود متچکر سابق نیستم
دیگه بیخیال زندگی نیستم زندگی برام جدی شده
دیگه کلا زندگیم از این رو به اون رو شده
نمی دونم اقتضای سن و سالمه یا به خاطر اتفاقاتیه که تازگیا برام افتاده
_______________________________________________________________________
1-نمی دونم چرا یاد این افتادم : نیش عقرب نه از سر کینست اقتضای طبیعتش این است
2- دعا کنید به خیر بگذره!!!!
منی که تو کل عمرم کتاب های درسی رو هم به زور پدر مادر خوندم
کلا روهم یک ساعتم مطالعه آزاد نداشتم
و از کتاب خوندن بدم میاد.....
شدم مسئول معرفی کتاب!
مار از پونه بدش میاد.....
اگر دنیا خوب بود دنیا نبود!
یعنی هیچ کار این دنیا باب میل ما نیست!
ای دنیا به اون روح نداشتت!
- میگم اصغر بریم اونور بشینیم . از اونجا بازی رو کامل میشه دید
- تو کی ای که میگی؟ اصلا تو برا چی خودتو به ما می چسبونی؟ آخه وجه شبه من و تو چیه که با هم دوست بشیم؟ها؟ چی مون مشترکه؟
اینا رو بارم کرد رفت! راستم می گفت اون روز هر چی فکر کردم وجه شبهی بینمون پیدا نکردم!
امروز حدود سه سال از این ماجرا میگذره و الان اصغر یکی از بهترین دوستای منه!